برسامبرسام، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

جوجه کوچولوی من و بابا

عید 1392

سلام خوشگل مامان خیلی وقته واست ننوشتم درگیر عید و عیددیدنیها بودیم که البته همچنان ادامه داره هنوز چندجا مونده که بریم عید امسال بازم در کنار تو خیلی قشنگ بود انقدر ناز و شیطون و شیرین شدی هر جا میری با خودت شادی میاری سال تحویل هم مثل هر سال خونه آقاجان اینا بودیم قبل سال تحویل همه باهات کلی بازی کردن و تو هم حسابی خوشحال بودی لحظه سال تحویل تو تو بغل آقا جان نشستی و مامانی و بابابزرگ و عمو علی عموی بابایی کنارتن :)   روز اول و دوم رفتیم دیدن بزرگترا و بعدش رفتیم بجنورد عروسی نگین دختر خاله مامان بود. اولش خیلی خوب بود ولی بعدش خسته شدی و همش نق میزدی و خلاصه عروسی رو کوفت مامان کردی! طوریکه ما قبل شام برگشتیم خونه مام...
24 فروردين 1392

یه هفته مونده به عید :))

سلام نفس مامان   درست یه هفته مونده تا سال تحویل بشه بیشتر از یکساله که تو اومدی به زندگیمون پر از شور و شادی شده این یکسال پر از شادی و غم و سختی و خوشی بوده. هر روز داری شیرینتر میشی و در عین حال شیطونتر!  یه روزا و شبهایی بوده اشکمو دراوردی بس که اذیتم کردی ولی تو همون لحظه ها هم بازم از ته دلللللل عاشقت بودم عزیزکم خوب بالاخره ادمیزاده خسته میشه دیگه مخصوصا اگه یه پسمل شیطون مثل شما داشته باشه!    چندروز پیشا سینی چایی رو که لیوان چایی بابایی توش بود از رو میز ناهارخوری چپ  کردی رو خودت نمیدونی چقدر گریه کردم و جیغ کشیدم و ترسیدم تو اون چند ثانیه فاصله ای که از تو اشپزخونه میدوییدم تو هال همش دعا میکردم رو صو...
19 فروردين 1392
1